روز زن و یادی از هاله سحابی، فرشته ای روی زمین |
بازخوانی یک یادداشت از مرتضی کاظمیان
این یادداشت نه در ستایش او، و نه حتی در وصف وی، که مکتوبی است برای گزارش زندگی فرشتهای که در میان آدمیان زیست.
این نوشتار، مکتوبی است در ستایش یک انسان؛ آنسان که فرشته!
غلو و مبالغه، پشت درگذشتگان کم نیست؛ اما آنهایی که با هاله سحابی دم زدهاند، یکایک گواهی میدهند که با چه انسان کمیابی طرف بودهاند. نگارنده یکی از خیل آنهایی است که عطر قدسی هاله را –هرچند کم- بوییده.
این یادداشت نه در ستایش او، و نه حتی در وصف وی (که بیاغراق، وصف از او محتاج گردآوری صدها ساعت خاطره از تمامی خویشان و دوستان و آشنایان و حتی دشمنان اوست)، که مکتوبی است برای گزارش زندگی فرشتهای که در میان آدمیان زیست.
اگر «خوب» بودن و تجمیع فضائل و پرهیز از ردائل اخلاقی، کاری نه چندان آسان است، و برخی با هزار مشقت و رنج، پی آن میروند، هاله محل تبلور خوبیها و صفاتی بود که با جاناش آمیخته شده بود. این مکتوب، تنها روایتی است از یک قدیس؛ قدیسی که چنان میزیست که بود.
هاله نه نشانی از تکبر و خودخواهی و غرور داشت، نه خودمحور و خودشیفته بود، نه خود را عقل کل و محور هستی میدانست، نه نیازی به جلوهگری داشت، نه تمایلی به نشان دادن نیکیهایش نشان میداد، نه ضرورتی میدید که بودن و حضورش را فریاد زند، نه رشد خود را در نفی دیگران میدید، نه از اوج گرفتن و پرواز دیگران دچار حسد و رنج میشد، نه دیگران را قربانی مطامع و اهداف و پروژههای خود میساخت، نه نگاهی ابزاری به انسان بروز میداد، نه برای خود لشکری از خدم و حشم و مرید و سرباز و پا به رکاب میخواست، نه تشنهی تشویق و شهرت بود، نه برای میکروفون و دوربین و بلندگو پرپر میزد، نه بدگویی پشت دیگران و سخنچینی را وسیلهای برای علو خود میدانست، نه منتی برای کمکها و محبتهای فراوانش داشت، نه اشتیاقی به صدر مجلس نشان میداد، نه ریا و تزویر و وارونهگری خویشتن خویش را مستمسکی برای جلب رضایت دیگران قرار میداد، نه ضرورتی میدید رنجها و فعالیتهای طولانی مدتاش را برای ایران و انسان پیوسته فهرست کند و در بوق و کرنا، نه مهربانیهایش به پایانی و تقاضایی متقابل میانجامید، نه توانمندیها و بضاعتهای علمی و تجربیاش را فهرست میکرد، و نه...
بر این فهرست میتوان همچنان افزود؛ اما افسوس که توان نگارنده از این فراتر نمیرود.
صاحب این قلم شهادت میدهد که به عدد انگشتان یک دست، انسانی چون هاله را از نزدیک تجربه نکرده است.
برای آنکه نوشتار، وجهی خصوصی و ادعایی فردی نیابد، در ادامه تنها به برخی از شهادتهای گواهانی ارجمند اشاره میشود؛ گواهانی که هر یک تجربهای بکر و غریب از لمس یک فرشته و قدیس، در بودن با هاله داشتهاند.
دکتر حبیبالله پیمان (از کنشگران برجسته و دیرپای ملی-مذهبی، نویسنده، نواندیش و پژوهشگر دینی که از نزدیک شاهد جان سپردن هاله سحابی بوده است)، او را «فرشته»ای توصیف میکند و مینویسد: «ناممکن بود کسی یکی دوبار با او دیدار کند و مجذوب خلق وخوی مهربان، مثبت و نیکخواه او نشود. شخصیت او چون آب زلال چشمهساران، شفاف، آسانگیر و نرمخو و بخشنده بود. در مسئولیتپذیری و سختکوشی در انجام آنچه به عهده میگرفت کمنظیر بود. هرچند دلی به وسعت دریا داشت، کینه و بدخواهی در قلب باایمان هاله حتی نسبت به کسانی که با او دشمنی و اجحاف میکردند و یا حسادت و تنگ نظری داشتند جائی نمییافت. تقاضای کسی را رد نمیکرد مگر آنکه پای ارزشهایش در میان باشد. چشم بر نقاط ضعف و بدیهای دیگران میبست و از کنار آنها بیاعتنا درمیگذشت و در عوض خوبیها و توانائیهایشان را برجسته مینمود. روحیهای آشتیجویانه و مداراگر داشت. لبخند امیدواری و خوشبینی بهندرت سیمای او را ترک میکرد. دو سالی که در جلسات شرح و تفسیر قرآن از نزدیک با او همکاری و مجالست و موانست داشتیم نمونه برجستهای از نظم و مسئولیتپذیری و وفاق و همدلی از خود به یادگار گذاشت. شخصیت هاله را همچنین نمیتوان به درستی شناخت اگر از شهامت و ازخودگذشتگی و صداقت و خلوص ایمان وی به خدا و عشق به حقیقت و آزادی و عدالت حرفی زده نشود.»
زهرا عطایی (همسر مهندس عزتالله سحابی، و مادر هاله) گفته است: «زندان برای هاله بهتر بود؛ خانوادههای همبندیهای وی معتقدند از زمان انتقال هاله به آن گروه، بچهها روحیهی بهتری پیدا کردهاند، جمعگراتر شدهاند، با هم صمیمت و مهربانی بیشتری دارند، زبان فرانسه آموختهاند، و...»
مرضیه مرتاضی لنگرودی (از فعالان ملی-مذهبی، همراه هاله در شورای مادران صلح، همسر دکتر حبیبالله پیمان، که سابقهی دوستی چند دههای با هاله سحابی دارد) میگوید: «هاله فرشته بود. هاله انسانی بود که اسماء الله را تفسیر کرد. واقعا همان چیزی بود که خداوند متعال میخواست. سخت است که آدمی این چنین آرمانی و پاک و مطهر زندگی کند اما هاله زندگی کرد.»
او تاکید میکند: «هاله به شکل عجیبی متواضع بود. تحصیلات عالیه داشت. انگلیسی عالی می دانست. قرآن زیبا میخواند و زبان عربی را خوب میدانست. شاعر بود. در همین سه ماه در زندان کلاس زبان فرانسه مبتدی و پیشرفته تدریس میکرد . هاله فرانسه درس خوانده بود و در دانشگاه تهران رشته فیزیک را تمام کرده بود. تنها دختر مهندس سحابی بود. مهندس بازرگان دایی مادرش بود. ما 40 سال با هم دوست بودیم؛ من هاله را به تواضع میشناسم. اینکه در چنین خانواده ای اصیل بالیده بود هم به لحاظ فرهنگ و هم به لحاظ جایگاه اجتماعی اما چنان متواضع بود که هرجا می رفت اگر یک صندلی خالی بود امکان نداشت هاله آنجا بنشیند. همانجا در کف زمین جلوی در مینشست. اگر میوه ای در ظرف بود که لک داشت و ممکن بود دیگران ببینند هاله همان میوه را از ظرف برمیداشت.
لعنت بر من که تملقگو و چاپلوس باشم. ما در اخلاقیات و اصول ملی – مذهبی مان هست که آدم پرست نباشیم . خدا شاهد است که این چیزها را در این 40 سال دوستی با هاله دیدم که می گویم. به من گفتند که گریه نکن هاله دشمن شاد می شود . گفتم والله هاله اگر دشمنش خوشحال شود خوشحال می شود...»
نسرین ستوده (وکیل آزاده و مدافع حقوق بشر که در جریان بازداشت پس از کودتای انتخاباتی 1388 تا هنگام شهادت هاله، همبند او در زندان بود) از درون اوین چنین روایت میکند: «هالهی عزیزم! یادت میآید با چه صبر و متانت و چه شادمانییی حکمی را تحمل میکردی که هیچ شایستهی آن نبودی. یادت میآید گفته بودی زندان برای تو تجربهای مشابه اردوی آموزشی - تفریحی است؟ یادت میآید عاشقانه همه را دوست داشتی و بچهها تو را عاشقانه دوست داشتند؟»
سوسن شریعتی (فرزند فرهیختهی دکتر علی شریعتی) در گزارشی از فروتنی و تواضع و دیگر فضائل اخلاقی هاله مینویسد: «عمری را با وسواس مراقب بود تا دیده نشود، پشت پرده بماند و دور از چشمها... در حضور هاله اصلاً دو کار را نمی شد کرد یکی تعریف از او یکی بد گفتن از کسی. سرش را به سمتی کج میکرد، با نگاهی از جنس مذاکره و نگرانی و لبانی آویخته، با لحنی که بوی خواهش میداد، نه موعظه، نه خطابه، نه درس، از تو میخواست که تجدیدنظر کنی: "تو راست می گی ولی..." مثل این بود که تو را بیندازد تو رودربایستی. او مدارای مطلق بود. نه از سر سادگی، نه بهدلیل بیتجربگی، نه به قصد مماشات، نه در فقد قطعیت و قاطعیت، هیچکدام. مراوده با همهجور تجربه اجتماعی از یک سو و تجربیات غنی درونی فردی از سوی دیگر، اکسیری ساخته بود برای رقم زدن نوعی نگاه، نوعی رفتار... پژوهشگر قرآنی بود، پر از ایدههای جدید و برداشتهای بکر اما وقتی به اصرار و پافشاری قبول میکرد که نتایج تحلیلهایش را عرضه کند با تاکید میگفت که اینها را از دیگران آموخته.. خودش را دست کم میگرفت تا تو را از جدی گرفتن خود شرمنده سازد... یک ضدقهرمان نمونه...»
مهندس حمید احراری (از فعالان ملی-مذهبی که در مراسم تدفین مهندس سحابی و کنار هاله حضور داشته است) مینویسد: «در آشپزخانه، زمانی که داشتیم نانهایی را که هاله خریده بود، میبریدیم، هاله میگفت: " آقا احراری! برای مأمورا، چایی بردن؟" یکی گفت: "اونها چایی ما رو نمیخورن." هاله گفت: "شما تعارف کنین! مگه ما با اونا دشمنیم..."»
فاطمه گوارایی (از فعالان ملی-مذهبی و همراه هاله در شورای مادران صلح) وی را چنین توصیف میکند: «مبارزی بیجنجال، منزه، دارای خدمات خاموش، بیادعا، بی¬هیاهو. کسی که می¬خواست دیده نشود. این دیده نشدن آن هم در شرایطی و عصری که تمامی تلاشها برای دیده شدن است، عنصری نایاب و کمیاب به شمار می آید. مهار نفس سرکش نشان می داد او توانسته بر زندان خویشتن خود که از تمامی زندان ها سخت تر است فایق آید ... صداقت و اعتماد از او می¬تراوید. دیندار مومن بود و مومن دیندار. برای همه خیر می خواست و در همه چیز وجوه مثبت آن را در نظر می گرفت. از صلابت نفس برخوردار بود. به همین دلیل صبور بود و آرامش بخش. منعطف بود، با مهر و عشق بزرگ شده بود و بیدریغ آن را به همه اطرافیانش نثار میکرد.»
فرزندانش در گزارشی ناب حکایت میکنند: «دفتر شعرهاشو هدیه میداد و تابلوهای نقاشیاش را. برای بعضیها هم شعر میسرود و یا روی نوار کاست با صدای خودش دکلمه میخواند... یک روز با لباس پاره از تظاهرات برگشت، گفت داشتند یک بسیجی را کتک میزدند رفتم وساطت!... وقتی اومد مرخصی، میگفت با چه رویی تو چشم مامان لیلا نگاه کنم، نگران بود که دیگه برش نگردونن زندون! نگران مهدیه و بهاره و نسرین و نازنین بود.»
ژیلا بنییعقوب (روزنامه نگاری که در جریان بازداشتها و سرکوب 1388 دچار حبس شد)، مینویسد: «قبل از اینکه به زندان برود مدام به من و تعدادی دیگر از خانوادههای زندانیان و شهدای جنبش سبز سرکشی میکرد، با مهربانی یک مادر که میخواست همه کم و کسریهای فرزندانش را رفع و رجوع کند.چند روز مانده به نوروز 89 با گل و سبزه به دیدنم آمد برای هفت سین سال نو. حتی به فکر گل و سبزه هفت سین من نیز بود. نوروز امسال در زندان بود.ی کی از روزهای نوروز کسی زنگ خانه ما را فشرد. در را که بازکردم نشناختمش. گفت که هاله از داخل زندان برایش پیام فرستاده که با گل و هدیهای کوچک به دیدنم بیاید و بگوید: "ژیلا! مرا ببخش که نتوانستم این نوروز و در نبود بهمن به دیدنت بیایم."»
پروین بختیارنژاد (فعال ملی-مذهبی و از کنشگران مدنی و حقوق زنان) نیز روایت میکند: «هرکه هاله را میشناسد آرزوی جرعهای از صبوری و بردباری او را دارد. از آرامش و مناعت طبع هاله چه بگویم که مناعتش و بینیازیاش به همه کس و همه چیز جز حسرت در دلت چیزی بهجا نمیگذارد. از بزرگواریاش چه بگویم که کلمات یاریام نمیکند... او بخشش محض بود. با یک کلام گرم، با یک ندای آشنا همه کمیها و کاستیهایت را میبخشید و برایت میشد همانی که آرزویش را داشتی .سادگی نامحدودش میخکوبت میکرد. کافی بود خودخواهیات گل کند و هاله با یک جمله و لبخندی صبورانه تو را به خودت آورد، گرفتار وجدانت کند.»
و سرانجام، فاطمه کمالی احمدسرایی (کنشگر مدنی مدافع حقوق بشر) در توصیف تلاشهای هاله برای کمک به خانواده زندانیان سیاسی، گزارش میدهد: «هاله حتی هنگامی که خود زندانی بود فردی را به نمایندگی از خود می فرستاد تا جای او وضعیت خانواده زندانیان را پیگیری کند.»
این گزارش، تنها برای مستندسازی ادعایی بود که در ابتدای نوشتار مورد تاکید قرار گرفت. توصیف اینکه هاله، فرشته و قدیسی بر زمین زمان ما بود، البته بخشی از روایت است؛ تتمهی ماجرا ظاهری ساده اما بس دشوار و سختیاب دارد؛ همانکه شاملو سرود:
«گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!»
نقل از RaheSabz و Morteza Kazemian
گسترش آگاهی
این یادداشت نه در ستایش او، و نه حتی در وصف وی، که مکتوبی است برای گزارش زندگی فرشتهای که در میان آدمیان زیست.
این نوشتار، مکتوبی است در ستایش یک انسان؛ آنسان که فرشته!
غلو و مبالغه، پشت درگذشتگان کم نیست؛ اما آنهایی که با هاله سحابی دم زدهاند، یکایک گواهی میدهند که با چه انسان کمیابی طرف بودهاند. نگارنده یکی از خیل آنهایی است که عطر قدسی هاله را –هرچند کم- بوییده.
این یادداشت نه در ستایش او، و نه حتی در وصف وی (که بیاغراق، وصف از او محتاج گردآوری صدها ساعت خاطره از تمامی خویشان و دوستان و آشنایان و حتی دشمنان اوست)، که مکتوبی است برای گزارش زندگی فرشتهای که در میان آدمیان زیست.
اگر «خوب» بودن و تجمیع فضائل و پرهیز از ردائل اخلاقی، کاری نه چندان آسان است، و برخی با هزار مشقت و رنج، پی آن میروند، هاله محل تبلور خوبیها و صفاتی بود که با جاناش آمیخته شده بود. این مکتوب، تنها روایتی است از یک قدیس؛ قدیسی که چنان میزیست که بود.
هاله نه نشانی از تکبر و خودخواهی و غرور داشت، نه خودمحور و خودشیفته بود، نه خود را عقل کل و محور هستی میدانست، نه نیازی به جلوهگری داشت، نه تمایلی به نشان دادن نیکیهایش نشان میداد، نه ضرورتی میدید که بودن و حضورش را فریاد زند، نه رشد خود را در نفی دیگران میدید، نه از اوج گرفتن و پرواز دیگران دچار حسد و رنج میشد، نه دیگران را قربانی مطامع و اهداف و پروژههای خود میساخت، نه نگاهی ابزاری به انسان بروز میداد، نه برای خود لشکری از خدم و حشم و مرید و سرباز و پا به رکاب میخواست، نه تشنهی تشویق و شهرت بود، نه برای میکروفون و دوربین و بلندگو پرپر میزد، نه بدگویی پشت دیگران و سخنچینی را وسیلهای برای علو خود میدانست، نه منتی برای کمکها و محبتهای فراوانش داشت، نه اشتیاقی به صدر مجلس نشان میداد، نه ریا و تزویر و وارونهگری خویشتن خویش را مستمسکی برای جلب رضایت دیگران قرار میداد، نه ضرورتی میدید رنجها و فعالیتهای طولانی مدتاش را برای ایران و انسان پیوسته فهرست کند و در بوق و کرنا، نه مهربانیهایش به پایانی و تقاضایی متقابل میانجامید، نه توانمندیها و بضاعتهای علمی و تجربیاش را فهرست میکرد، و نه...
بر این فهرست میتوان همچنان افزود؛ اما افسوس که توان نگارنده از این فراتر نمیرود.
صاحب این قلم شهادت میدهد که به عدد انگشتان یک دست، انسانی چون هاله را از نزدیک تجربه نکرده است.
برای آنکه نوشتار، وجهی خصوصی و ادعایی فردی نیابد، در ادامه تنها به برخی از شهادتهای گواهانی ارجمند اشاره میشود؛ گواهانی که هر یک تجربهای بکر و غریب از لمس یک فرشته و قدیس، در بودن با هاله داشتهاند.
دکتر حبیبالله پیمان (از کنشگران برجسته و دیرپای ملی-مذهبی، نویسنده، نواندیش و پژوهشگر دینی که از نزدیک شاهد جان سپردن هاله سحابی بوده است)، او را «فرشته»ای توصیف میکند و مینویسد: «ناممکن بود کسی یکی دوبار با او دیدار کند و مجذوب خلق وخوی مهربان، مثبت و نیکخواه او نشود. شخصیت او چون آب زلال چشمهساران، شفاف، آسانگیر و نرمخو و بخشنده بود. در مسئولیتپذیری و سختکوشی در انجام آنچه به عهده میگرفت کمنظیر بود. هرچند دلی به وسعت دریا داشت، کینه و بدخواهی در قلب باایمان هاله حتی نسبت به کسانی که با او دشمنی و اجحاف میکردند و یا حسادت و تنگ نظری داشتند جائی نمییافت. تقاضای کسی را رد نمیکرد مگر آنکه پای ارزشهایش در میان باشد. چشم بر نقاط ضعف و بدیهای دیگران میبست و از کنار آنها بیاعتنا درمیگذشت و در عوض خوبیها و توانائیهایشان را برجسته مینمود. روحیهای آشتیجویانه و مداراگر داشت. لبخند امیدواری و خوشبینی بهندرت سیمای او را ترک میکرد. دو سالی که در جلسات شرح و تفسیر قرآن از نزدیک با او همکاری و مجالست و موانست داشتیم نمونه برجستهای از نظم و مسئولیتپذیری و وفاق و همدلی از خود به یادگار گذاشت. شخصیت هاله را همچنین نمیتوان به درستی شناخت اگر از شهامت و ازخودگذشتگی و صداقت و خلوص ایمان وی به خدا و عشق به حقیقت و آزادی و عدالت حرفی زده نشود.»
زهرا عطایی (همسر مهندس عزتالله سحابی، و مادر هاله) گفته است: «زندان برای هاله بهتر بود؛ خانوادههای همبندیهای وی معتقدند از زمان انتقال هاله به آن گروه، بچهها روحیهی بهتری پیدا کردهاند، جمعگراتر شدهاند، با هم صمیمت و مهربانی بیشتری دارند، زبان فرانسه آموختهاند، و...»
مرضیه مرتاضی لنگرودی (از فعالان ملی-مذهبی، همراه هاله در شورای مادران صلح، همسر دکتر حبیبالله پیمان، که سابقهی دوستی چند دههای با هاله سحابی دارد) میگوید: «هاله فرشته بود. هاله انسانی بود که اسماء الله را تفسیر کرد. واقعا همان چیزی بود که خداوند متعال میخواست. سخت است که آدمی این چنین آرمانی و پاک و مطهر زندگی کند اما هاله زندگی کرد.»
او تاکید میکند: «هاله به شکل عجیبی متواضع بود. تحصیلات عالیه داشت. انگلیسی عالی می دانست. قرآن زیبا میخواند و زبان عربی را خوب میدانست. شاعر بود. در همین سه ماه در زندان کلاس زبان فرانسه مبتدی و پیشرفته تدریس میکرد . هاله فرانسه درس خوانده بود و در دانشگاه تهران رشته فیزیک را تمام کرده بود. تنها دختر مهندس سحابی بود. مهندس بازرگان دایی مادرش بود. ما 40 سال با هم دوست بودیم؛ من هاله را به تواضع میشناسم. اینکه در چنین خانواده ای اصیل بالیده بود هم به لحاظ فرهنگ و هم به لحاظ جایگاه اجتماعی اما چنان متواضع بود که هرجا می رفت اگر یک صندلی خالی بود امکان نداشت هاله آنجا بنشیند. همانجا در کف زمین جلوی در مینشست. اگر میوه ای در ظرف بود که لک داشت و ممکن بود دیگران ببینند هاله همان میوه را از ظرف برمیداشت.
لعنت بر من که تملقگو و چاپلوس باشم. ما در اخلاقیات و اصول ملی – مذهبی مان هست که آدم پرست نباشیم . خدا شاهد است که این چیزها را در این 40 سال دوستی با هاله دیدم که می گویم. به من گفتند که گریه نکن هاله دشمن شاد می شود . گفتم والله هاله اگر دشمنش خوشحال شود خوشحال می شود...»
نسرین ستوده (وکیل آزاده و مدافع حقوق بشر که در جریان بازداشت پس از کودتای انتخاباتی 1388 تا هنگام شهادت هاله، همبند او در زندان بود) از درون اوین چنین روایت میکند: «هالهی عزیزم! یادت میآید با چه صبر و متانت و چه شادمانییی حکمی را تحمل میکردی که هیچ شایستهی آن نبودی. یادت میآید گفته بودی زندان برای تو تجربهای مشابه اردوی آموزشی - تفریحی است؟ یادت میآید عاشقانه همه را دوست داشتی و بچهها تو را عاشقانه دوست داشتند؟»
سوسن شریعتی (فرزند فرهیختهی دکتر علی شریعتی) در گزارشی از فروتنی و تواضع و دیگر فضائل اخلاقی هاله مینویسد: «عمری را با وسواس مراقب بود تا دیده نشود، پشت پرده بماند و دور از چشمها... در حضور هاله اصلاً دو کار را نمی شد کرد یکی تعریف از او یکی بد گفتن از کسی. سرش را به سمتی کج میکرد، با نگاهی از جنس مذاکره و نگرانی و لبانی آویخته، با لحنی که بوی خواهش میداد، نه موعظه، نه خطابه، نه درس، از تو میخواست که تجدیدنظر کنی: "تو راست می گی ولی..." مثل این بود که تو را بیندازد تو رودربایستی. او مدارای مطلق بود. نه از سر سادگی، نه بهدلیل بیتجربگی، نه به قصد مماشات، نه در فقد قطعیت و قاطعیت، هیچکدام. مراوده با همهجور تجربه اجتماعی از یک سو و تجربیات غنی درونی فردی از سوی دیگر، اکسیری ساخته بود برای رقم زدن نوعی نگاه، نوعی رفتار... پژوهشگر قرآنی بود، پر از ایدههای جدید و برداشتهای بکر اما وقتی به اصرار و پافشاری قبول میکرد که نتایج تحلیلهایش را عرضه کند با تاکید میگفت که اینها را از دیگران آموخته.. خودش را دست کم میگرفت تا تو را از جدی گرفتن خود شرمنده سازد... یک ضدقهرمان نمونه...»
مهندس حمید احراری (از فعالان ملی-مذهبی که در مراسم تدفین مهندس سحابی و کنار هاله حضور داشته است) مینویسد: «در آشپزخانه، زمانی که داشتیم نانهایی را که هاله خریده بود، میبریدیم، هاله میگفت: " آقا احراری! برای مأمورا، چایی بردن؟" یکی گفت: "اونها چایی ما رو نمیخورن." هاله گفت: "شما تعارف کنین! مگه ما با اونا دشمنیم..."»
فاطمه گوارایی (از فعالان ملی-مذهبی و همراه هاله در شورای مادران صلح) وی را چنین توصیف میکند: «مبارزی بیجنجال، منزه، دارای خدمات خاموش، بیادعا، بی¬هیاهو. کسی که می¬خواست دیده نشود. این دیده نشدن آن هم در شرایطی و عصری که تمامی تلاشها برای دیده شدن است، عنصری نایاب و کمیاب به شمار می آید. مهار نفس سرکش نشان می داد او توانسته بر زندان خویشتن خود که از تمامی زندان ها سخت تر است فایق آید ... صداقت و اعتماد از او می¬تراوید. دیندار مومن بود و مومن دیندار. برای همه خیر می خواست و در همه چیز وجوه مثبت آن را در نظر می گرفت. از صلابت نفس برخوردار بود. به همین دلیل صبور بود و آرامش بخش. منعطف بود، با مهر و عشق بزرگ شده بود و بیدریغ آن را به همه اطرافیانش نثار میکرد.»
فرزندانش در گزارشی ناب حکایت میکنند: «دفتر شعرهاشو هدیه میداد و تابلوهای نقاشیاش را. برای بعضیها هم شعر میسرود و یا روی نوار کاست با صدای خودش دکلمه میخواند... یک روز با لباس پاره از تظاهرات برگشت، گفت داشتند یک بسیجی را کتک میزدند رفتم وساطت!... وقتی اومد مرخصی، میگفت با چه رویی تو چشم مامان لیلا نگاه کنم، نگران بود که دیگه برش نگردونن زندون! نگران مهدیه و بهاره و نسرین و نازنین بود.»
ژیلا بنییعقوب (روزنامه نگاری که در جریان بازداشتها و سرکوب 1388 دچار حبس شد)، مینویسد: «قبل از اینکه به زندان برود مدام به من و تعدادی دیگر از خانوادههای زندانیان و شهدای جنبش سبز سرکشی میکرد، با مهربانی یک مادر که میخواست همه کم و کسریهای فرزندانش را رفع و رجوع کند.چند روز مانده به نوروز 89 با گل و سبزه به دیدنم آمد برای هفت سین سال نو. حتی به فکر گل و سبزه هفت سین من نیز بود. نوروز امسال در زندان بود.ی کی از روزهای نوروز کسی زنگ خانه ما را فشرد. در را که بازکردم نشناختمش. گفت که هاله از داخل زندان برایش پیام فرستاده که با گل و هدیهای کوچک به دیدنم بیاید و بگوید: "ژیلا! مرا ببخش که نتوانستم این نوروز و در نبود بهمن به دیدنت بیایم."»
پروین بختیارنژاد (فعال ملی-مذهبی و از کنشگران مدنی و حقوق زنان) نیز روایت میکند: «هرکه هاله را میشناسد آرزوی جرعهای از صبوری و بردباری او را دارد. از آرامش و مناعت طبع هاله چه بگویم که مناعتش و بینیازیاش به همه کس و همه چیز جز حسرت در دلت چیزی بهجا نمیگذارد. از بزرگواریاش چه بگویم که کلمات یاریام نمیکند... او بخشش محض بود. با یک کلام گرم، با یک ندای آشنا همه کمیها و کاستیهایت را میبخشید و برایت میشد همانی که آرزویش را داشتی .سادگی نامحدودش میخکوبت میکرد. کافی بود خودخواهیات گل کند و هاله با یک جمله و لبخندی صبورانه تو را به خودت آورد، گرفتار وجدانت کند.»
و سرانجام، فاطمه کمالی احمدسرایی (کنشگر مدنی مدافع حقوق بشر) در توصیف تلاشهای هاله برای کمک به خانواده زندانیان سیاسی، گزارش میدهد: «هاله حتی هنگامی که خود زندانی بود فردی را به نمایندگی از خود می فرستاد تا جای او وضعیت خانواده زندانیان را پیگیری کند.»
این گزارش، تنها برای مستندسازی ادعایی بود که در ابتدای نوشتار مورد تاکید قرار گرفت. توصیف اینکه هاله، فرشته و قدیسی بر زمین زمان ما بود، البته بخشی از روایت است؛ تتمهی ماجرا ظاهری ساده اما بس دشوار و سختیاب دارد؛ همانکه شاملو سرود:
«گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!»
نقل از RaheSabz و Morteza Kazemian
گسترش آگاهی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر